براي او كه دوستش دارم ...

عاشقانه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان


امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1


متن سروده هاي فروغ فرخزاد سري ادامه

یاد یك روز



خفته بودیم و شعاع آفتاب
بر سراپامان به نرمی میخزید
روی کاشی های ایوان دست نور
سایه هامان را شتابان میکشید
موج رنگین افق پایان نداشت
آسمان از عطر روز کنده بود
گرد ما گویی حریر ابرها
پرده ای نیلوفری افکنده بود
دوستت دارم خموش خسته جان
باز هم لغزید بر لبهای من
لیک گویی در سکوت نیمروز
گم شد از بی حاصلی آوای من
ناله کردم : آفتاب ، ای آفتاب
بر گل خشکیده ای دیگر متاب
تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
در کویر زندگانی چون سراب
در خطوط چهره اش نا گه خزید
سایه های حسرت پنهان او
چنگ زد خورشید بر گیسوی من
آسمان لغزید در چشمان او
آه ، کاش آن لحظه پایانی نداشت
در غم هم محو و رسوا میشدیم
کاش با خورشید می آمیختیم
کاش همرنگ افقها می شدیم

عزیزان برای ادامه متن شهرها به "ادامه مطلب "مراجعه كنین.


ادامه مطلب
نويسنده: بهمن فيروزه تاريخ: چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

متن سروده هاي فروغ فرخزاد


 

سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها
سلام قرمزها سبز ها طلایی ها
به من بگویید ایا در آن اتاق بلور
که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است
و مثل آخر شبهای شهر بسته و خلوت
صدای نی لبکی را شنیده اید
که از دیار پری های ترس و تنهایی
به سوی اعتماد آجری خوابگاهها
و لای لای کوکی ساعت ها
و هسته های شیشه ای نور پیش می آید؟
و همچنان که پیش می آید
ستاره های کلیلی از آسمان به خاک می افتند
و قلب های کوچک بازیگوش
از حس گریه می ترکند

عزیزان برای ادامه متن شهرها به "ادامه مطلب "مراجعه كنین.


ادامه مطلب
نويسنده: بهمن فيروزه تاريخ: دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

متن سروده هاي فروغ فرخزاد

 

تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
شبها که میچرخد نسیمی گیج
در آسمان کوته دلتنگ
شبها که می پیچد مهی خونین
در کوچه های آبی رگها
شبها که تنهاییم
با رعشه های روحمان تنها
در ضربه های نبض می جوشد
احساس هستی هستی بیمار
در انتظار دره ها رازیست
این را به روی قله های کوه
بر سنگهای سهمگین کندند
آنها که در خطوط سقوط خویش
یک شب سکوت کوهساران را
از التماسی تلخ کندند
در اضطراب دستهای پر
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گویی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدیگر را با نفسهامان
آلوده می سازیم
آلوده تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آواز می لرزیم
کنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
بر سینه ام سنگین
در دستهایم داغ
در گیسوانم رفته از خود سوخته مدهوش
کنون تو اینجایی
چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
می چرخد و میگسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه میچینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید ...
دیگر نمی بینم
ما بر زمینی هرزه روییدیم
ما بر زمینی هرزه می باریم
ما هیچ را در راهها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می پیمود
افسوس ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت زیرا دوست می داریم
دلتنگ زیرا عشق نفرینیست

عزیزان برای بقیه متن شعرها به "ادامه مطلب"مراجعه نمایید .


ادامه مطلب
نويسنده: بهمن فيروزه تاريخ: دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

چه خوش خیال است ... فاصله را میگویم ...! به خیالش تو را از من دور کرده است ؟ ولی نمیداند که جای تو امن است... اینجا !!! میان قلبم ...... تلفن تماس : 09158863593 bfirozeh@yahoo.com zex_persia@yahoo.com mosafer_tanha998@yahoo.com نظر یادتون نره !!!

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب


© All Rights Reserved to asheghaneh73.http://asheghaneh73.loxblog.com/ | Template By: